زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را...نمی دانم در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضه ی کیست؟
طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانه ای مشکی است
با خودم فکر می کنم حالا کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه راستی! فاطمیه نزدیک است...
سید حمیدرضا برقعی
[ یکشنبه 92/1/18 ] [ 2:3 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]